دنیا سرای فنا و رنج و دگرگونیها و عبرتهاست. سرای فناست زیرا کمانش را کشیده، نه تیرش به خطا میرود، و نه جراحتهایش مداوا میگردد. زنده را با تیر مرگ و تندرست را با تیر بیماری، و نجاتیافته از سختی را با تیر سختی و هلاکت نشانه رفته است.
دنیا سرای فنا و رنج و دگرگونیها و عبرتهاست. سرای فناست زیرا کمانش را کشیده، نه تیرش به خطا میرود، و نه جراحتهایش مداوا میگردد. زنده را با تیر مرگ و تندرست را با تیر بیماری، و نجاتیافته از سختی را با تیر سختی و هلاکت نشانه رفته است.
عشق به دیگرى”، ضرورتى ست که از حادثه بر مى خیزد نه از اراده به انتخاب، و همین، کار را مشکل مى کند. در به در که نمى توان به دنبال محبوب خاکى گشت. در هر خانه را که نمى توان کوبید و پرسید: “آیا یار من، اینجا منزل نکرده است؟” سرِ هر گذر، همچو اوباش، نمى توان اِستاد و در انتظار عبور یار، زمان را کُشت… و همین هاست که کار را مشکل مى کند.
آنها در نقاط مختلف جاده و روی سنگرها پرچم عراق را نصب میکردند. یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر میرسید تکه کلامش کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود تعادل روانی ندارد. از من که دور شد، حدود ده، پانزده متر پشت سرم، کنار جنازهی یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوختهی عراقی کنار جنازهاش ایستاد (1) و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینهی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو میکردم، بمیرم و زنده نباشم.
محاکمه عیسی و محاکمه سقراط نیز شباهت های آشکار داشت
هر دو بی شک می توانستند با درخواست عفو. خود را نجات بخشند.
ولی هر دو احساس کردند رسالتی برعهده دارند و اگر راه خود را تا پایان دردناکش نروند به عهد خود خیانت کرده اند.
زمانی بود که راستگویی هم تا حدی پیشرفت داشت و کم و بیش قابل اغماض بود، اما امروز دیگر اصلا بازار ندارد. پاپ اعظم آن را یک کالای روستایی و بدوی و بسیار پرخرج میداند، در صورتی که دروغ و ریا کالایی است به نرمی مخمل و همیشه رایج و نه تنها ارزان بلکه مفید هم هست.
خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند، هر چند که معمولا مترادف گرفته میشوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان بر میگردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما میگویند...!
...ممکن است بدون قصد بدخواهی برای دیگران بدی کرد و میتوان از روی سهو و خطا سبب بدبختی دیگران شد. بی فکری، عدم توجه به احساس دیگران و عدم تصمیم باعث چنین کارهایی میشود...!
گل پاسخ داد: شما نادانید! آیا نصور میکنید شکوفه میکنم تا دیده شوم؟ من به خاطر خودم شکوفه میکنم نه دیگران. زیرا مرا شادمان میسازد. شادی و سرور من قائم به بودن و شکوفه کردن است.
خطرهای بزرگی که از خارج میرسند خیلی کوچک و حقیرند باید از خودمان بترسیم. افکار بد و شک و تردید به منزله دزدان است. عیوب ما حکم قاتلین را دارد .بزرگترین خطر در باطن ما جایگزین است. کسی که جان ما و پول ما را تهدید میکند قابل توجه نیست به غیر از چیزی که روح ما را تهدید میکند از کسی نباید بترسیم.
چه رنجی است لذت ها را تنها بردن وچه زشت است زیباییها را تنها دیدن وچه بدبختی آزاردهندهای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سختتر از کویر است. در بهار نسیمی که خود را بر چهرهات می زند یاد تنهایی را در سرت بیدار میکند. هر گل سرخی بر دلت داغ آتشی است.
خیلی وقت است رسیدهام به این مطلب که از خیلی جهات، این که شکم آدمها را پر کنی شرف دارد به این که بخواهی توی مغز پوکشان چیزی را فرو کنی. چون بابت آن که چیزی فرو میکنی توی شکم شان – حالا هرچه که میخواهد باشد- پول خوبی بهت میدهند. اما بایت این که مغزشان را پر کنی، پهن هم بارت نمیکنند. لابد، چون فکر میکنند به حد کافی پر هست و همین طوری هم خیلی چیز حالی شان میشود که از سرشان هم زیاد است و بیشتر از این میخواهند چه کار!؟”