درويشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت: شنيدهام مالی در راه خدا نذر کردهای که به درويشان دهی، من نيز درويشم. خواجه گفت: من نذر کوران کردهام، تو کور نيستی. پس درويش تاملی کرد و گفت: ای خواجه، کور حقيقی منم که درگاه خدای کريم را گذاشته، به در خانه چون تو، گدائی آمدهام. اين را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته، از دنبال وی شتافت و هر چه کوشيد که چيزی به وی دهد، قبول نکرد…