رفتن به محتوای اصلی
x

عزیز من

دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

 

درويشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت: شنيده‌ام مالی در راه خدا نذر کرده‌ای که به درويشان دهی، من نيز درويشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده‌ام، تو کور نيستی. پس درويش تاملی کرد و گفت: ای خواجه، کور حقيقی منم که درگاه خدای کريم را گذاشته، به در خانه چون تو، گدائی آمده‌ام. اين را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته، از دنبال وی شتافت و هر چه کوشيد که چيزی به وی دهد، قبول نکرد…

 

من وقتی می بینم که یک نفر خودخواه است و به چیز های سست و بی اساس مغرور می باشد درصدد برنمی آیم که او را از اشتباه بیرون بیاورم و بگویم که نباید به چیزهایی که بنیاد ندارد دل خوش شود زیرا می دانم که حقیقت به قدری تلخ است که گاهی از کشتن یک نفر برای شنونده ناگوار تر می باشد . افراد می توانند یک عمر با موهوماتی که آنها را راضی می کند و حس غرور آنها را تقویت می کند دلخوش باشند ولی نمی توانند یه روز با حقیقت به سر ببرند.

 

لذتی که برای شما طبیعی است، برای من زجر است.من محکوم بودم به این که نتوانم دوست داشته باشم.هزار زجر و شکنجه در دنیا هست. این مصیبت را کسی نتوانسته است تصوّر بکند که ممکن است اشخاصی باشند که نتوانند اصلاً دوست داشته باشند.

 

هیچ‌ چیز به اندازه‌ یِ غم مشترک، آدم‌ها را به این سرعت و سهولت، گرچه اغلب به گونه‌ای کاذب و فریبنده، به هم نزدیک نمی‌کند. جوّ همدردی بی‌توقعانه انواع حالات بیم و احتیاط را از بین می‌برد؛ فرزانه و عامی، دانشمند و بی‌سواد به آسانی آن را درک می‌کنند؛ در حالی که ساده‌ترین وسیله‌ی نزدیک شدن آدم‌ها به یکدیگر است، فوق‌العاده کمیاب هم هست…!

 

به من می گویند تو مرده ای ، مثل این است که به آدم بگویند تو که رفته بودی سفر ، وطنت را آب برد . و من دیگر جایی را ندارم که بروم .

رفتن آدم ها چقدر سخت است . تا آخرین لحظه هم باور نمی کنی که داری از دستشان می دهی .

من نمرده ام . منزل عوض کرده ام ، در تو که مرا می بینی و بر من اشک می ریزی زنده می مانم.

 

جنایت؟ کدام جنایت؟ اینکه شپش پلید مضری را، یعنی پیرزن نزول‌خواری را که به درد هیچ کس نمی‌خورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده می‌شود، نابود کرده‌ام، آدمی را که شیره نیازمندان را کشیده بود، این جنایت است؟ 

 برگرفته از سایت  کافه بوک

تمرکز بر چیزی و فقط پرداختن به یک کار از الزامات مهم دستیابی به موفقیت های بزرگ است. تمرکز، یعنی وقتی کار روی مهمترین وظیفه تان را شروع کردید، تصمیم بگیرید که آن را با پشتکار و بدون انحراف و حواس پرتی انجام دهید.توانایی شما برای تمرکز قاطعانه، الزام شماره یک برای موفقیت است.

 

تا زنده ای زندگی کن! اگر زندگی ات را به کمال دریابی. وحشت مرگ از بین خواهد رفت.وقتی کسی بهنگام زندگی نمی کند. نمی تواند بهنگام بمیرد.از خود بپرس که

آیا زندگی را به کمال دریافته ای ؟

آیا زندگی خودت را زیسته ای ؟ یا با آن زنده بوده ای ؟ آیا آن را برگزیده ای ؟

یا زندگی ات تو را برگزیده است ؟ آیا آن را دوست داری ؟یا از آن پشیمانی ؟

این است معنی زندگی را به کمال دریافتن.

 

اصلا اگر زندگی دارای مفهومی باشد. پس باید رنج هم معنایی داشته باشد.رنج، بخش غیرقابل ریشه کن شدن زندگی است. گرچه به شکل سرنوشت و مرگ باشد ؛زندگی بشر بدون رنج کامل نخواهد شد. به شیوه ای که انسان سرنوشت و همه رنج هایش را می پذیرد ( به شیوه ای که صلیب خود را بدوش می کشد ) . فرصتی می یابد که حتی در دشوارترین شرایط معنای ژرفتر به زندگی بخشد.

 

تحت نظارت وف ایرانی